ماشین بازی
عسلکم این چند روز که نبودی خیلی دلتنگ تو شده بودیم ظاهرا توهم دلت تنگ شده بودوقتی صدای پدر بزرگ رو از پشت در شنیدی چه ابراز احساساتی کردی ووقتی او را دیدی شیرجه زدی توی بغلش وبهش چسبیدی بعد در تمام مدتی که اینجا بودی دست پدر بزرگ را می گرفتی میگفتی:"بی" "بی " (بیا) می بردی سمت ماشینات ودستشو سفت میکشوندی سمت پایین یعنی بشین وبا من بازی کن وبعد نوبت من میشد وهمچنان اینکار تا وقتی رفتی ادامه داشت انشاالله همیشه سلامت باشی ...
نویسنده :
بانوی مهر
0:22